از گذشته به آینده و از کلاسیک به مدرن
«پارت اول»
«نسلی نو»
ترس و وحشت توی سری بازی های رزیدنت اویل یک داستان بزرگ است که حال با گذشت زمان تبدیل به افسانه شده است. هیچ کس حتی این رو به عنوان احتمال قرار نمی داد که روزی بازی ای که نسلی جدید از بازی ها با سبکی جدید بود به همچین بازی ای که تنها ترسش زامبی های بی اهمیت باشد، تبدیل شود. چرا بی اهمیت؟ چون چند ها راهکار با ده ها اسلحه و صد ها تیر در اختبار داری. علاوه بر آن می توانی هر لحظه که بخوای آنها که بی اهمیت هستند را کنار بگذاری و از کنارشان بدون هیچ گونه ترسی حرکت کنی یا به قولی از دست آنها فرار کنی. ولی چه فراری؟ زمانی که از چیزی ترسی نداری چرا به رد شدن از آن و گذشتن از آن بدون اهمیت، می گوییم فرار؟
نکته مهمتر وجود منابع سلامتی هست که زمانی برای بدست آوردنش اشکت سرازیر می شد حال می مانی که کجا جایش بدی. هر لحظه از مرگ به تولد می روی بدون اینکه زحمتی بکشی. ضربه های بزرگترین دشمنان داخل بازی هم برایت نه ترسی دارد و نه مشکلی. چرا که ده ها بار می توانی زنده شوی. حتی اگر هم بمیری باز هم از همان جا بیدار شده و به مبارزه می پردازی. خیلی ها این را نکته ای مثبت می دانند ولی من اینگونه فکر نمی کنم. شاید کمی خسته ات کند که باز هم همان کاری رو که قبل از مرگ انجام داده ای باز هم انجام بدی ولی پس چرا ما در زندگی روزمره ی خودمان بارها کاری را انجام می دهیم ولی باز هم خسته نمی شویم؟ حتی گاهی کارهای تکراری باعث پیشرفتمان هم می شود.
چندین بار مردن در یک صحنه ای ترسناک و خوفناک و پیروز شدن بعد از مدت ها مبارزه و شکست بهتراست از اینکه همان لحظه دشمنت را مغلوب کنی و از صحنه بگذری. حتی اگر هم شکست بخوری ولی دوباره بیدار شوی باز هیچ شیرینی ای وجود ندارد چرا که اصلا شکستی در کار نبوده. توی دنیای امروز اگر کسی شکست بخورد باید از صفر شروع کند حتی بیشتر اوقات به نفعش خواهد بود ولی ما که از صفر شروع نمی کنیم پس چرا شکایت داریم؟ شاید گاهی اوقات پیشنهاد های بعضی افراد نه تنها به پروژه ای سودی نمی رساند بلکه موجب ضرر آن هم می شود. شاید حتی اگر دقت در این نکته کمی بیشتر بود که پس از مرگ دوباره راه بیشتری طی کنی تا به هدفت برسی می توانست باعث بهتر شدن اوضاع باشد.